پدرم وارد اتاقم شده (البته در زد که یعنی هنوز فراموش نکرده که گفتم لطفا در بزنید وقتی میخواید بیاید تو و خداروشکر واقعا که هنوز restart نشده)، یک گوجه رو سر و ته گرفته تعارف میکنه میگه بخور خیلی شیرینه، میگم نه مرسی میل ندارم، میگه نه بخور واقعا خوشمزه هست برای تو آوردم، با خودم میگم چرا باید گوجه بخورم اونم خالی خالی مگه میوهای چیزیه آخه؟ بازم میگم نه ممنونم بابا میل ندارم اشتهام برای ناهار کور میشه، باز اصرار میکنه اینا خیلی شیرین هستن و مزه خوبی میدن، من میگم نه واقعا الان هیچ میلی ندارم،
گفت خیلی خب عزیزم، ولی خرمالوهاش خیلی خوشمزه هستن و رفت :|